یاد گرفتـــه ام
انسان مدرنـــی باشــــم
و هــر بار که دلتنـــــــگ میشــــوم
بـه جای بغـــــض و اشــــک
تنهـــا به این جملـــه اکتفــا کنـــم کــه
هوای بـــد ایــن روزهــا
آدم را افســــــــرده میکنـد ..!
 

[ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

] [ 19:31 ] [ mahsa ]

[ ]

آدم بايد يک " تو " داشته باشه ؛

که هر وقت از همه چي خسته و نا اميد بود ،

بهش بگه :

مهم اينه که تو هستي !
بي خيال دنيا ... !
 

[ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

] [ 17:49 ] [ mahsa ]

[ ]

مدتهاست در آینه نگاه کردن به تو را تمرین می کنم برای روز مبادا…
شاید روزی با تو چشم در چشم شدم …
 

[ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

] [ 13:7 ] [ mahsa ]

[ ]


مگه با باد نسبتی داری؟
چقدر شبیه تو …
یک لحظه آمد مرا پیچاند و رفت …
 

[ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

] [ 12:31 ] [ mahsa ]

[ ]


می خواهم..
اونقدر خودخواهانه بغلت کنم..
که جای ضربان قلبم روی تنت بمونه…

 

[ پنج شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:38 ] [ mahsa ]

[ ]

گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ...
؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ....
 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:56 ] [ mahsa ]

[ ]

نمیدانم چرا چشمانم گاهی بی اختیار خیس می شوند
می گویند حساسیت فصلی است
آری من به فصل فصل این دنیای بی تو حساسم . . .
 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:54 ] [ mahsa ]

[ ]

بعضــــــی ها گـــریه نمی کنند !
اما …
از چشـــــم هایشان معلوم است ؛
که اشکــــی به بزرگی یک سکــــوت ،
گــــوشه ی چشمشان به کمیــــــن نشسته …
 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:51 ] [ mahsa ]

[ ]

آنـــقدر نـفس مـی کــشم …
تـــا ،
تمـــام شـود..
همـه ی آن “هـــوایــی” کـه ،
ســـراغ ِ تـــو را مـی گــــیـرد …
 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:40 ] [ mahsa ]

[ ]

دستم را بگیر . . . ! ببر . . . !
به دور دست هایی که در دسترس هیچ . . . !
دستی نباشم . . . !
 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:37 ] [ mahsa ]

[ ]

يـــــاد تـــــو ””
حــــــس قشنـــــــگی ست
كــــه در ”” دل ”” دارم
چــه تــو بــاشــی ؛ چــه نبــاشـی
نــــگهش مــــی دارم ...! 

[ چهار شنبه 18 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:34 ] [ mahsa ]

[ ]

این روز ها
اگر خون هم گریه کنی
عمق همدردی دیگران با تو
یک کلمه است
"اخی"
 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 13:47 ] [ mahsa ]

[ ]

همین که هستی...
همین که لابلای کلماتم نَفَس میکشی
همین که پناه ِ واژه هایم شده ای..!
همین که سایه ات هست
همین که کلماتم از بی « تو » یی یتیم نشده اند.....!
کافیست برای یک عمر آرامش ؛
باش حتی همین قدر دور حتی........
همین قدر دست نیافتنی......... ! 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 13:45 ] [ mahsa ]

[ ]

شـبــهـــا زیــــر دوش آب ســــــــرد....
رهــــا میکـــنـم بـغـــــض زخـــمـهــایــم را...!
در حالی که هــــمــــه میگویند :
خــوش به حـــالــَــش …
چه زود فــــــرامــــــوش کـــرد....!

 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 13:45 ] [ mahsa ]

[ ]

شاید تنها کسی نبودم که دوستت داشتم ،
اما کسی بودم که تنها تو را دوست داشتم...

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 13:42 ] [ mahsa ]

[ ]

خیلی دیره وقتیکه تازه می فهمی اونی که از همه ساکت تر بود

بیشتر از همه دوستت داشت ،

ولی تو حواست به شیرین زبونی یه عشق دروغیه !!! 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 13:40 ] [ mahsa ]

[ ]

*چــه پـر جـرأت مـی شـود در بـرابـرت
کـسـی کـه مـی فـهمد ,
از تـهِ دل دوسـتش داری ...! 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 13:40 ] [ mahsa ]

[ ]

ما همیشه صداهای بلند را میشنویم،
پررنگ ها را میبینیم،
سخت ها را میخواهیم.
غافل ازینکه خوبها
آسان می آیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند...
 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:9 ] [ mahsa ]

[ ]

خودت رو صد در صد خرج کسی نکن که فقط تا ده بلده بشماره … 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:7 ] [ mahsa ]

[ ]

ابراز احساسات بیش از حد هم خوب نیست
بعضی‌ها را بی‌حس می‌کند....

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:4 ] [ mahsa ]

[ ]

دوست داشتن را با تمام وجود یادش دادم...
ولی او رفت و امتحآنش را به دیگری پس داد
شما هم داشتید از این شـاگردها؟!!!!

 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:58 ] [ mahsa ]

[ ]

یادت هست گفته بودم تنهایت نمیگذارم
تو در تنهایی هایت هم تنها نیستی
جایم را تغییر داده ام
از کنارت به پشت سرت رفته ام
گفته بودم به من تکیه کن....
 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:20 ] [ mahsa ]

[ ]

تنهایی قشنگترین حس دنیاست
چون برای داشتنش نیاز به “هیـــــچکـــــس” نداری !
 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:15 ] [ mahsa ]

[ ]

میتوانم شــــاد باشم ،
راحـــت است . . !
کافیست چشمانم را ببندم و به خیـــال بروم . . . 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:13 ] [ mahsa ]

[ ]

اگه کسی دستشو جلو آورد که باهات دست بده، با دقت به اون یکی دستش نگاه کن تا مبادا خنجری باشه که بخواد از پشت بهت بزنه...
 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:11 ] [ mahsa ]

[ ]

دوستت دارم” را برای هر دویمان فرستادی
هم من ، هم او
خیانت میکردی یا عدالت ؟
 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:10 ] [ mahsa ]

[ ]

ترکت میکنم و تنهایت میگذارم…
تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای…
صادقانه دروغ گفتن…
 

[ جمعه 13 بهمن 1391برچسب:,

] [ 1:0 ] [ mahsa ]

[ ]

تابوتم فردا ازكوچه ات ميگذرد... چشم مپوشان....!
اين مرده همان است
كه بيمار تو بود...
 

[ جمعه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:59 ] [ mahsa ]

[ ]

بایـد بـه بعـضیـا گفـت :
اين جمـله ی " دوستـت دارم " ،
سـلام و احـوالپـرسی نيـست کـه بـه هـر کـی ميـرسـی ميـگی !
سنـگین باش یکـم...

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:58 ] [ mahsa ]

[ ]

باران همیشه می بارد، اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند.
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن . . .
 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:55 ] [ mahsa ]

[ ]

هیچ انتظاری ازکسی ندارم واین نشان دهنده قدرت من نیست!مسئله خستگی از اعتمادهای شکسته است... 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:54 ] [ mahsa ]

[ ]

ازلبخندت برای تغییر دنیا استفاده کن
مگذاری دنیالبخندت را
تغییر دهد... 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:32 ] [ mahsa ]

[ ]

چشمانم را می بندم...
نقابت را بردار...
بگذار صورتت هوایی بخورد..!! 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 23:1 ] [ mahsa ]

[ ]

من خیلی “با احساسم”
ولی یادت نره ؛ تنفرم یه حسه … !
 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 22:52 ] [ mahsa ]

[ ]

اون لحظه که گفتی : یکی بهتر از تورو پیدا کردم
یاد اون روزایی افتادم که به ۱۰۰ تا بهتر از تو گفتم من بهترینو دارم . . . 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 22:39 ] [ mahsa ]

[ ]

 هی رفیق ! زمان است که وفاداری تو را ثابت میکند ، نه زبان…

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 22:36 ] [ mahsa ]

[ ]

 مردم عوض شدن،
زمونه عوض شده،
میدونی؟ این روزها،
وقتی با یه نفر دست میدی،
بعدش باید انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر ۵ تا رو پس گرفتی یا نه...!

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 22:33 ] [ mahsa ]

[ ]

من و تو از همان روز اول،
محکوم به از دست دادن بودیم!
تو، همان یک ذره احساست را…
و من…
تمام زندگی ام را! 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 22:31 ] [ mahsa ]

[ ]

سربازی رفتن دخترا (طنز باحال)
صبحگاه:

فرمانده: پس این سربازه‌ها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟

معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن

 

 

ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...

سلام سارا جان

سلام نازنین، صبحت بخیر

عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر

سلام نرگس

سلام معصومه جان

ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...

 

 

صبحانه :

وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟

چرا کره بو میده؟

بچه‌ها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه

آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم

 

 

بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)


فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید

وا نه، لباسامون خاکی میشه ...

آره، تازه پاره هم میشه ...

وای وای خاک میره تو دهنمون ...

من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...

 

 

ناهار


این چیه؟ شوره

تازه، ادویه هم کم داره

فکر کنم سبزی اش نپخته باشه

من که نمی‌خورم، دل درد میگیرم

من هم همینطور چون جوش میزنم

فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!

بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما یم؟

برو خودت غذا درست کن

والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمی‌کنم، حالا واسه تو ...

چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد

 

 


بعد از ناهار


فرمانده: کجان اینا؟

معاون: رفتن حمام

فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازه‌ها گم میشود...

هوووو.... بی شعور

مگه خودت خواهر مادر نداری...

بی آبرو گمشو بیرون...

وای نامحرم...

کثافت حمال...

(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)

 

 

بعد از ظهر


فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟

یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟

جوجه بدون برنج

رژیمی عزیزم؟

آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.

 

 


شب در آسایشگاه


یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟

فرمانده: بله بسیار زیاد!

خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم

فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!

 


فرمانده میره تو آسایشگاه:

وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو

راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو

فرمانده: بلندشید برید بخوابید!

همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند

فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟

واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.

آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده

فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.

سرباز: آخه گناه داره، طفلکی

مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!
 

[ پنج شنبه 12 بهمن 1391برچسب:,

] [ 21:32 ] [ mahsa ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه

آوازک